غریبه...
غریبه...
.
خواهم دید تو را
در زمستانی سرد
کنج ایستگاهی شلوغ ،
آمده ام از شب،
در قطارم ، احساس
لبخندم گرم ،
آغوشم باز..
در بهارت خواهم ماند
کاش شقایق باشی
که دل سیر نگاهت بکنم
که شراب شیراز شوم
تا به آغوش خدایت ببرم ..
افسوس ،
آرزوهای شیرینم ،
فرهادی در پی خویش، نداشت ،
باز خواهم گشت به خود،
به این من از خود غریب ..
" بلیط زمستان دهید لطفا"
بهار برای من جا نداشت ..
16/1/91 عبدالرحیم
نظرات شما عزیزان:
فرشته جعفری
ساعت0:02---10 خرداد 1391
ناهید
ساعت23:13---26 ارديبهشت 1391
آرزوهای شیرینم فرهادی در پی نداشت...
هانیه
ساعت14:51---24 ارديبهشت 1391
خودم را مي نويسم
يک خانه مملو از هيچ
با سه صندلي يکي براي خودم،
يکي براي کسي که رفت!
و يکي هم براي کسيکه يکروز ميآيد!!
نعیمایی
ساعت11:50---24 ارديبهشت 1391
سلام قسمت آخرش واقعا عالیه
mohadese
ساعت22:27---22 ارديبهشت 1391
darkesh vaghean sakhte, bayad chand bar bekhonish ta motevajeh shi!! say kon yekam sadetar benevisi. vali aaliye
raouf
ساعت12:10---22 ارديبهشت 1391
سلام دوباره!
یه نظر کوچولو داشتم ... راجب شروع شعرت
یکم سنگین شروع میشه ... میشه از توش یه متن قشنگی کشید بیرون ... موفق باشی دوست خوبم
raouf
ساعت12:01---22 ارديبهشت 1391
وبلاگ جدیدت مبارک
تنوع متنات و موضوعات جدید تو شعرات بیشتر شده ... بازم تبریک میگم
از پائیز بگو ... حضور بارون و پائیز تو شعرات کمرنگه ...
جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب: , توسط عبدالرحیم |