شهادت
.
حاشیه ی شهر خسته
کوچه ها شلوغ و گرسنه
بچه های محل ، معتاد
درخت پیر ، گریان
لنگه ی در ، باز
خانه ای بی روح
نشسته در اتاقی بغض آلود
دختری تیره بخت ،
قاب عکس مادر در دست
هزار آرزو در سرش
می لرزید چو بید پیکرش
طعمه خواهد شد به تن ،
بجای مرحوم مادرش..
و خدایی که شاهد بود
و خدایی که غمگین بود
و ابلیس ،
مست که حرمت انسان را شکست
بساط دود به راه
میهمان مسرور ،
افیونی که داد به پدر
حجله ای شد که گیرد نوجوان آهو در بر ..
میان بغض و ترس
دو راهی ذلت و شهادت
که تن دهد به مرد های آلت و پول
که بشکند این آهنین غرور
که شود عروسکِ مردک مسرور
یا که رود سوی خدا
به آغوش مهربان مادرش ...
دخترک فریاد کرد
ابلیس مست را شاد کرد
خدایا ببخشای مرا ،
که تن دهم بدین گناه...
قاب عکس ماد سقوط کرد
پدر از زیادیِ افیون سنکوب کرد
دخترک اما، آزاد شد
روح آزرده اش شاد شد
میان اشک و بغضِ خاطره ام
جسم بی کفنِ نوجوانِ شهید ما ،
در حیاط خانه به زیر خاک شد...
.
عبدالرحیم 07/05/91 |