شهادت
.
حاشیه ی شهر خسته
کوچه ها شلوغ و گرسنه
بچه های محل ، معتاد
درخت پیر ، گریان
لنگه ی در ، باز
خانه ای بی روح
نشسته در اتاقی بغض آلود
دختری تیره بخت ،
قاب عکس مادر در دست
هزار آرزو در سرش
می لرزید چو بید پیکرش
طعمه خواهد شد به تن ،
بجای مرحوم مادرش..
و خدایی که شاهد بود
و خدایی که غمگین بود
و ابلیس ،
مست که حرمت انسان را شکست
بساط دود به راه
میهمان مسرور ،
افیونی که داد به پدر
حجله ای شد که گیرد نوجوان آهو در بر ..
میان بغض و ترس
دو راهی ذلت و شهادت
که تن دهد به مرد های آلت و پول
که بشکند این آهنین غرور
که شود عروسکِ مردک مسرور
یا که رود سوی خدا
به آغوش مهربان مادرش ...
دخترک فریاد کرد
ابلیس مست را شاد کرد
خدایا ببخشای مرا ،
که تن دهم بدین گناه...
قاب عکس ماد سقوط کرد
پدر از زیادیِ افیون سنکوب کرد
دخترک اما، آزاد شد
روح آزرده اش شاد شد
میان اشک و بغضِ خاطره ام
جسم بی کفنِ نوجوانِ شهید ما ،
در حیاط خانه به زیر خاک شد...
.
عبدالرحیم 07/05/91
نظرات شما عزیزان:
مطهره ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت23:46---22 آبان 1391
عالي بود
محدثه ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت19:24---31 مرداد 1391
سامیه ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت0:51---21 مرداد 1391
قشنگ بود، فقط اولین باری که ابلیس رو اوردی میتونستی صفت مست رو تو همون خط بیاری که بهتر میشد و تقارن بیشتری داشت. بند آخر خیلی قشنگ بود!
سامیه ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت0:51---21 مرداد 1391
قشنگ بود، فقط اولین باری که ابلیس رو اوردی میتونستی صفت مست رو تو همون خط بیاری که بهتر میشد و تقارن بیشتری داشت. بند آخر خیلی قشنگ بود!
دلآرام ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت0:19---11 مرداد 1391
سلام .
قشنگ بود
|